my month²پارت¹²
جیمین: چرا بخاطر من؟
یونگی: هرروز داری یه کاری انجام میدی بخام هرشب باهات بکنم بدون رح*مم آسیب میبینی
یونگی: حالا بسته دیگه
جیمینو بلند کرد و از روی شکمش برداشتش و کنار خودش خوابوندش
و شروع کرد ناز کردن سرش و جیمین چشماشو بست
جیمین: بقلم کن
و یونگی بقلش کرد و سر جیمینو روی سینش گذاشت
فلش بک به فردا
⁶:⁰⁰ صبح
یونگی: تمام وسایلتو جمع کردی؟
جیمین: آره
یونگی: چمدونتو بیار ببینم
جیمین: بیا
یونگی: این چه وضعه جمع کردن لباسه ای خداا
یونگی چمدون جیمینو برداشت و به اتاق برد و لباسایی که نیاز نبودن رو برداشت و به اونایی که نیاز بودن لباسای جدیدی اضافه کرد رفت پایین و چمدونو به جیمین داد و به صورتش زدآفتاب زد
صدای زنگ آیفون زده شد و یونگی به همراه جیمین به بیرون رفت
جین: تو یه ماشین هممون جا میشیم اوکیه
جیمین کت یونگی رث کشید و دم گوشش چیزی گفت که باعث شد یونگی بلندش کنه و جیمین پاهاش و دستاشو دور کمر و گردن یونگی حلقه کنه
نامجون: با این وضع جا میشیم منو جین که جلوییم کوک که از همین الان بقله تهیونگه جیمینم که، خوابش برده؟
یونگی: آره
نامجون: خب جا میشیم بشینین
وسایلو داخل صندوق عقب گذاشتن و جیمین بقل یونگی و جونگ کوک بقل تهیونگ و جیهوپ وسط نشسته بودن و جین درحال رانندگی بود
تهیونگ: یونگی چرا این کیفرو نزاشتی صندوق؟
یونگی: توش وسایل جیمینه، وسایل ضروری
تهیونگ: آهان، الهی بگردم کوک انقدر بی حاشیه ای
بعد چندساعت رسیدن
و پیاده شدن جیمین کل مسیر رو خواب بود و هنوزم بقل یونگی تو خواب بود وسایلو داخل بردن و نشستن روی مبل
یونگی: جیمین بیدار شو شب دیگه خابت نمیبره هااا
و جیمین بیدار شد
جین: اینجا اتاق کم داره منو نامی و هوسوک باهم تو یه اتاق، شما چهارتاهم تو یه اتاق
تهکوک و یونمین باهم به اتاقشون رفتن
تهیونگ: آیشش، کوک بهت گفتم دیشب تو گفتی نه
کوک: خب یه شب نکن چی میشه؟
یونگی: اوه، خب ما زود میگیریم میخابیم شما کارتونو کنید
جیمین:یونگییی
یونگی: چیه؟ ماهم میزاریم یه شب دیگه
جیمین: نه من نمیخام
یونگی: چهارتایی که نمیشه
کوک: خب دوتا تخت دونفره داره میشه
فلش بک به شب*
ویو تهکوک زیر پتو
کوک: اهه...بهت گفتم بزار یه شب دیگه(آروم)
تهیونگ: مشکلش چیه؟(آروم)
کوک: الان اونا زود گرفتن خوابیدن ما راحت باشیم(آروم)
تهیونگ به ک*ام رسید
تهیونگ: دیدی زود ت....
جیمین: آهه
کوک: مگه اینا نخابیده بودن؟
تهیونگ: یونگی
یونگی: چیه؟
تهیونگ: شما مگه نخ.....
تهکوک با دیدن یونمین زبونشون بند اومد
کوک: باز حداقل با لباسن
تهیونگ:آره والا
و یونمین که بهت زده بهشون نگاه میکنن
یونگی: هرروز داری یه کاری انجام میدی بخام هرشب باهات بکنم بدون رح*مم آسیب میبینی
یونگی: حالا بسته دیگه
جیمینو بلند کرد و از روی شکمش برداشتش و کنار خودش خوابوندش
و شروع کرد ناز کردن سرش و جیمین چشماشو بست
جیمین: بقلم کن
و یونگی بقلش کرد و سر جیمینو روی سینش گذاشت
فلش بک به فردا
⁶:⁰⁰ صبح
یونگی: تمام وسایلتو جمع کردی؟
جیمین: آره
یونگی: چمدونتو بیار ببینم
جیمین: بیا
یونگی: این چه وضعه جمع کردن لباسه ای خداا
یونگی چمدون جیمینو برداشت و به اتاق برد و لباسایی که نیاز نبودن رو برداشت و به اونایی که نیاز بودن لباسای جدیدی اضافه کرد رفت پایین و چمدونو به جیمین داد و به صورتش زدآفتاب زد
صدای زنگ آیفون زده شد و یونگی به همراه جیمین به بیرون رفت
جین: تو یه ماشین هممون جا میشیم اوکیه
جیمین کت یونگی رث کشید و دم گوشش چیزی گفت که باعث شد یونگی بلندش کنه و جیمین پاهاش و دستاشو دور کمر و گردن یونگی حلقه کنه
نامجون: با این وضع جا میشیم منو جین که جلوییم کوک که از همین الان بقله تهیونگه جیمینم که، خوابش برده؟
یونگی: آره
نامجون: خب جا میشیم بشینین
وسایلو داخل صندوق عقب گذاشتن و جیمین بقل یونگی و جونگ کوک بقل تهیونگ و جیهوپ وسط نشسته بودن و جین درحال رانندگی بود
تهیونگ: یونگی چرا این کیفرو نزاشتی صندوق؟
یونگی: توش وسایل جیمینه، وسایل ضروری
تهیونگ: آهان، الهی بگردم کوک انقدر بی حاشیه ای
بعد چندساعت رسیدن
و پیاده شدن جیمین کل مسیر رو خواب بود و هنوزم بقل یونگی تو خواب بود وسایلو داخل بردن و نشستن روی مبل
یونگی: جیمین بیدار شو شب دیگه خابت نمیبره هااا
و جیمین بیدار شد
جین: اینجا اتاق کم داره منو نامی و هوسوک باهم تو یه اتاق، شما چهارتاهم تو یه اتاق
تهکوک و یونمین باهم به اتاقشون رفتن
تهیونگ: آیشش، کوک بهت گفتم دیشب تو گفتی نه
کوک: خب یه شب نکن چی میشه؟
یونگی: اوه، خب ما زود میگیریم میخابیم شما کارتونو کنید
جیمین:یونگییی
یونگی: چیه؟ ماهم میزاریم یه شب دیگه
جیمین: نه من نمیخام
یونگی: چهارتایی که نمیشه
کوک: خب دوتا تخت دونفره داره میشه
فلش بک به شب*
ویو تهکوک زیر پتو
کوک: اهه...بهت گفتم بزار یه شب دیگه(آروم)
تهیونگ: مشکلش چیه؟(آروم)
کوک: الان اونا زود گرفتن خوابیدن ما راحت باشیم(آروم)
تهیونگ به ک*ام رسید
تهیونگ: دیدی زود ت....
جیمین: آهه
کوک: مگه اینا نخابیده بودن؟
تهیونگ: یونگی
یونگی: چیه؟
تهیونگ: شما مگه نخ.....
تهکوک با دیدن یونمین زبونشون بند اومد
کوک: باز حداقل با لباسن
تهیونگ:آره والا
و یونمین که بهت زده بهشون نگاه میکنن
- ۹.۵k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط